رمان آن تابستان از ماندا معینی

رمان آن تابستان از ماندا معینی

نام رمان : رمان تابستان رمان آن تابستان

به قلم : ماندا معینی

حجم رمان :۴.۴۹ مگابایت پی دی اف , ۱.۳۳ مگابایت نسخه ی اندروید , ۱.۱۵ مگابایت نسخه ی جاوا , ۲۵۸ کیلو بایت نسخه ی epub

خلاصه ی از داستان رمان:
داستان درون مورد ی بـه اسم کیمـیاس کـه از یک خانواده ثروتمنده و در دوران نوجوانی عاشق پسر همسایـه شون مـیشـه اما درون طی جریـاناتی مـیره لندن .در اونجا ی بـه اسم مریم بـه عنوان پرستار مـیاد تو این خ و نـه بنا بـه خواسته مادربزرگ کیمـیا اونو تعقیب مـیکنـه و ….
*لینک های دانلود بـه درخواست نویسنده از روی سایت حذف شد

صفحه ی اول رمان:

تک و تنـها تو سالن نشسته بودم. رمان تابستان نشسته بوده و منتظر! اما چه سالنی بود! چه خ و نـه و زندگی ای! درست مثل این خ و نـه ‏ها کـه تو فیلم آ نشون مـیدن! یـه خ و نـه ی ویلایی دوبلکس! حیـاط حدود دو سه هزار متر! همـه جاش درخت و گل و باغچه ‏و چمن!‏
خ و نـه شون کـه دیگه هیچی! فکر کنم فقط دویست متر سالنش بود! سه دست مبلچیده بودن! چه فرش هایی! چه ‏تابلوهایی! از کنار سالن یـه سری پله ی شیشـه ای رفته بود بالا کـه یـه سالن کوچیک از بالا بود و مشرف بـه سالن پائین. رمان تابستان ‏چند که تا اتاقم اون طرفش بود. کنار پله هام یـه آ کوچیک بود! یـه آ کوچیک و خیلی قشنگ با درون نرده ای ‏برای دو طبقه خ و نـه! خیلی جالب بود! خ و نـه ما طبقه چهارم یـه ساختمون بود بدون آ! اون وقت اینجا یـه آ ‏گذاشته بودن کـه براشون یـه طبقه بالا رفتن سخت نباشـه! ‏
اون طرف سالن یـه آشپزخ و نـه بزرگ بود کـه از اینجا دید نداشت. یـه آشپزخ و نـه بزرگ کـه با یـه سکو از سالن جدا مـی شد و ‏در واقع ‏‎‘open’‎‏ بود. اما بالای سکو پنجره پنجره بود و از سالن بـه وسیله شیشـه جدا شده بود و یـه نوع پیچک م روش ‏کشیده بودن کـه واقعاً قشنگش کرده بود. دور که تا دور سالن م گلدون های خیلی قشنگ بود کـه چند نوع گیـاه آپارتمانی ‏توش کاشته بودن و منظره سالن رو خیلی رویـایی مـی کرد! یـه پاسیوام یـه گوشـه دیگه ش بود کـه از سنگ درستش کرده ‏بودن و آروم آروم از بالاش آب مـی ریخت پائین! مثل یـه چشمـه واقعی! خلاصه همـه چیز واقعاً قشنگ بود طوری کـه آدم ‏دلش مـی خواست کـه بشینـه و نگاه شون ه و لذت ببره!‏
حواسم بـه طرف دیگه سالن بود کـه صدای پا شنیدم. یـه مردی حدود پنجاه و خرده ساله ، رمان تابستان داشت مـی اومد طرفم. خیلی ‏خوش تیپ با کت و شلوار و کراوات. از جام بلند شدم و سلام کردم. با لبنخد جوابم رو داد و گفت :‏
‏-‏ شما مریم خانم هستید ، درسته؟
‏-‏ بله ، از طرف شرکت …‏
‏-‏ مـی دونم ، مـی دونم. دایی تون همـه چیز رو گفتن. تشریف بیـارید که تا با خانم آشناتون کنم. حتماً دایی تون درون ‏مورد وظایفی کـه اینجا بـه عهده تون هست باهاتون صحبت !‏
‏-‏ کم و بیش! البته من به منظور اولین باره کـه …‏
‏-‏ نگران نباشین! کار آنچنانی ای نیست. ظرف یکی دو روز کاملاً مسلط مـی شین. بفرمائین!‏
‏-‏ شما بفرمائین ، من دنبال تون مـی آیم.‏
‏-‏ تعارف نکنین.‏
‏« دوتایی از پله ها رفتیم بالا کـه گفت»‏
‏-‏ خانم نباید داروهاشون دیر بشـه ، همـه سر ساعت. درون ضمن نباید بـه هیچ عنوان عصبی بشن. به منظور قلبشون ‏خطرناکه!
-‏ مطمئن باشین کـه من تمام سعی …‏
‏-‏ مـی دونم! مـی دونم! فقط محض یـادآوری گفتم.‏
رمان آن تابستان از ماندا معینی




[رمان آن تابستان از ماندا معینی با فرمت pdf,java,epub,apk رمان تابستان]

نویسنده و منبع: siavash | تاریخ انتشار: Fri, 15 Jun 2018 01:20:00 +0000